خانه تگ‌ها آرشیو پیوندها بیوگرافی


اشعار مولوی


اول به هزار لطف بنواخت مرا

اول به هزار لطف بنواخت مرا

از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ماآمد به فغان ز دست ما ساغر مااز بسکه همی خوریم می بر سر میما در سر می شدیم و می در سر مااز حال ندیده تیره ایامان رااز دور ندیده دوزخ آشامان راد...

نظر ۰ بازدید ۴۰۶
آخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی

آخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی

ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتیآخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتیبر تو زیانی کی شود از تو عدم گر شیء شودمعدوم یابد خلعتی گیرد ز هستی رایتییا مستحق مرحمت یابد...

نظر ۰ بازدید ۲۷۶
هله هشدار که با بی‌خبران نستیزی

هله هشدار که با بی‌خبران نستیزی

هله هشدار که با بی‌خبران نستیزیپیش مستان چنان رطل گران نستیزیگر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانیچون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزیگر نخواهی که تو را گرگ هوا بردردچون ت...

نظر ۰ بازدید ۲۴۵
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی

بیا بیا که شدم در غم تو سودایی

بیا بیا که شدم در غم تو سوداییدرآ درآ که به جان آمدم ز تنهاییعجب عجب که برون آمدی به پرسش منببین ببین که چه بی‌طاقتم ز شیداییبده بده که چه آورده‌ای به تحفه مرابنه بنه ...

نظر ۰ بازدید ۳۰۶
خوش سحری که روی او باشد آفتاب ما

خوش سحری که روی او باشد آفتاب ما

سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بسگر چه ملول گشته‌ای کم نزنی ز هیچ کسچونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترشناصح ایزدی ورا کرد عتاب در عبسگر نکنی موافقت درد دلی بگیردتهمنفس...

نظر ۰ بازدید ۷۱۷
بیا جان قدر تو ایشان چه دانند

بیا جان قدر تو ایشان چه دانند

نگارا مردگان از جان چه دانندکلاغان قدر تابستان چه دانندبر بیگانگان تا چند باشیبیا جان قدر تو ایشان چه دانندبپوشان قد خوبت را از ایشانکه کوران سرو در بستان چه دانندخر...

نظر ۰ بازدید ۲۴۲
مولوی | تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بین

مولوی | تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بین

تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بینآنچ ممکن نبود در کف او امکان بینآهن اندر کف او نرمتر از مومی بینپیش نور رخ او اختر را پنهان بیننم اندیشه بیا قلزم اندیشه نگرصورت چرخ ب...

نظر ۰ بازدید ۷۶۵
راز من

راز من

آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنیو آن شه بی‌نشانه را جلوه دهی نشان کنیدوش خیال مست تو آمد و جام بر کفشگفتم می نمی‌خورم گفت مکن زیان کنیگفتم ترسم ار خورم شرم بپرد از...

نظر ۰ بازدید ۴۹۸
عید نو

عید نو

بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنموین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنمهفت اختر بی آب را کاین خاکیان را می خورندهم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنماز شاه بی آغاز ...

نظر ۰ بازدید ۴۰۲
عجب سروی عجب ماهی عجب یاقوت و مرجانی

عجب سروی عجب ماهی عجب یاقوت و مرجانی

عجب سرویعجب ماهیعجب یاقوت و مرجانیعجب جسمیعجب عقلیعجب عشقیعجب جانیعجب لطف بهاری تو!عجب میر شکاری تو!دران غمزه چه داری تو؟به زیر لب چه می‌خوانی؟مولانا

نظر ۰ بازدید ۵۰۸
من بی‌دل و دستارم در خانه خمارم..

من بی‌دل و دستارم در خانه خمارم..

گفتم ز کجایی تو؟تسخر زد و گفت ای جان!نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فرغانهنیمیم ز آب و گل، نیمیم ز جان و دلنیمیم لب دریا، نیمی همه دردانهگفتم که رفیقی کن با من! که منم خویشت......

نظر ۰ بازدید ۸۹۸
به پيشِ خلق، نامش

به پيشِ خلق، نامش "عشق"

به پيشِ خلق، نامش "عشق" وپيشِ من "بلای جان"بلا و محنتي شيرينكه جز با وِی نياسایی!مولانا

نظر ۰ بازدید ۴۱۳
هيچ مگو...!

هيچ مگو...!

در رَه دِل چه لطيف است سَفر،هيچ مگو...! مولانا

نظر ۰ بازدید ۳۷۷
اندر دل من درون و بیرون همه او است

اندر دل من درون و بیرون همه او است

اندر دل من درون و بیرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد بی‌چون باشد و جود من چون همه اوست

نظر ۰ بازدید ۵۲۱
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم ...

نظر ۰ بازدید ۱۳۰۲
آن که بی باده كند جانِ مرا مست، كجاست؟

آن که بی باده كند جانِ مرا مست، كجاست؟

آن که بی باده كند جانِ مرا مست، كجاست؟و آن که بيرون كند از جان و دلم دست، كجاست؟.و آن که سوگند خورم؛ جز به سر او نخورمو آن که سوگند من و توبه‌ ام اِشكست كجاست؟.و آن که ...

نظر ۰ بازدید ۶۳۱
جان سپردن به عشق آسانَست!

جان سپردن به عشق آسانَست!

من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوقخوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تومولانا جان سپردن به عشق آسانَست!وز پیِ عشقِ توست آسانـتر... مولانا

نظر ۰ بازدید ۴۷۱
ماییم و موج سودا ...

ماییم و موج سودا ...

ماییم و موج سوداشب تا به روز تنهاخواهی بیا ببخشاخواهی برو جفا کنمولانا

نظر ۰ بازدید ۵۴۰
یارب تو مرا به نفس طناز مده

یارب تو مرا به نفس طناز مده

یارب تو مرا به نفس طناز مدهبا هر چه بجز توست مرا ساز مدهمن در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویشمن آن توام مرا به من باز مدهمولانا

نظر ۰ بازدید ۵۶۰




۱۲۳



  روانشناس ایرانی در لندن   |   ساخت وبلاگ  


رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! مشاهده