سرِ کویِ تو از کون و مکان ما را بس
گُلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بسزین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بسمن و همصحبتیِ اهلِ ریا دورَم باداز گرانانِ جهان، رَطلِ گران ما را بسقصرِ فردوس به پاداشِ عمل میب...
اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
گُلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بسزین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بسمن و همصحبتیِ اهلِ ریا دورَم باداز گرانانِ جهان، رَطلِ گران ما را بسقصرِ فردوس به پاداشِ عمل میب...
باغبان گر پنجروزی صحبتِ گل بایدشبر جفایِ خارِ هجران صبرِ بلبل بایدشای دل اندر بندِ زلفش از پریشانی مَنالمرغِ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدشرندِ عالمسوز را با مص...
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتادعارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتادحُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرداین همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاداین همه عکسِ می و نقشِ نگار...
سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوختآتشی بود در این خانه، که کاشانه بسوختتنم از واسطهٔ دوری دلبر بگداختجانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوختسوز دل بین که ز بس آتش اشکم، دل ...
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالیخوش باش زان که نبود این هر دو را زوالیدر وهم مینگنجد کاندر تصور عقلآید به هیچ معنی زین خوبتر مثالیحافظ
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستدل سودازده از غصه دو نیم افتادستچشم جادوی تو خود عین سواد سحر استلیکن این هست که این نسخه سقیم افتادستدر خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست...
شبی مجنون به لیلی گفت : کای محبوب بی همتاترا عاشق شود پیدا ، ولی مجنون نخواهد شد---الا ای آهوی وحشی کجاییمرا با توست چندین آشناییدو تنها و دو سرگردان دو بیکسدد و دامت کم...
کمان ابرومرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابروجهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابروغلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستینگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان اب...
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آیدگفتم که ماه من شو گفتا اگر برآیدگفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموزگفتا ز خوبرویان این کار کمتر آیدگفتم که بر خیالت راه نظر ببندمگفتا که شب ر...
ای که در کوی خرابات مقامی داریجم وقت خودی ار دست به جامی داریای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روزفرصتت باد که خوش صبحی و شامی داریای صبا سوختگان بر سر ره منتظرندگر از آن...
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقیدلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شدحافظ
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابروجهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابروغلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستینگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابروهلالی ش...
شبی، همراه این اندوه جانکاه، مرا با شوخ چشمی گفتگو بود.نه چون من، های و هوی شاعری داشت ولی، شعر مجسّم: چشم او بود!به هر لبخند، یک «حافظ» غزل داشت. به هر گفتار، یک &
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
اگر به زلفِ دراز تو دستِ ما نرسدگناهِ بختِ پریشان و دستِ کوته ماستحافظ
تورا كه هرچه مرداست ، در جهان داري،چه غم زِ حالِضعيفانِ ناتوانداري؟حافظ
هان مشو نوميد چون واقف نه اى از سر غيبباشد اندر پرده بازى هاى پنهان، غم مخورحافظ
هزار جهد بکردم که یار من باشیمرادبخش دل بیقرار من باشیسه بوسه کز دو لبت کردهای وظیفه مناگر ادا نکنی قرض دار من باشیمن این مراد ببینم به خود که نیم شبیبه جای اشک ...
ز دستِ جورِ تو گفتم:ز شهر خواهم رفتبه خنده گفت که:حافظ،بروکه پایِ تو بست؟حافظ
ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش...
هزار جهد بكردم كه يار من باشى…مرادبخش دلِ بی قرار من باشى.چراغ ديده ی شب زنده دار من گردىانيس خاطر اميدوار من باشى.چو خسروانِ ملاحت به بندگان نازندتو در ميانه، ...
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبحبوی زلف تو همان مونسِجان است که بودحافظ