به خون دل بسازم از غم دوست
ز ما صد جان وز آن لب یک عبارت ز ما صد دل وز آن مه یک اشارت دلا از چشم خونخوارش حذر کن که بیرحمند ترکان وقت غارت به خون دل بسازم از غم دوست ...
اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
ز ما صد جان وز آن لب یک عبارت ز ما صد دل وز آن مه یک اشارت دلا از چشم خونخوارش حذر کن که بیرحمند ترکان وقت غارت به خون دل بسازم از غم دوست ...
ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد چو روز وصل توام در خیال میگذرد جهان برابر چشمم سیاه میگردد چو در ضمیر من آن زلف و خال میگذرد اگر هلاک خودم آرزوست منع ...
محو بودم هر چه دیدم دوش دانستم تویی گر همه مژکان گشود آغوش دانستم تویی حرف غیرت راه میزد از هجوم ما و من بر در دل تا نهادم گوش دانستم تویی ...
چنین زیبا نگاری دلستانی به رعنائی و خوبی داستانی چنان بر عاشق خود مهربان بود که گوئی عاشق جان و جهان بود نبودی با منش جز مهربانی ندیدیم جز از او شی...
چه کم گردد خدایا از خدائیت چه نقصان آید اندر پادشائیت که گر بیچارهای کامی بیابد دلافگاری دلارامی بیابد خداوندا اگر چه دورم از یار از او ببر...
بتی فرخ رخی فرخنده رائی به شهرستان خوبی پادشاهی میان نازنینان نازنینی ز شیرینیش شیرین خوشه چینی رخش گلبرگ خوبی ساز کرده قدش بر سرو رعنا ناز کرد...
خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود ع...
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم ...
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که تر...
تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدنها من و این دشت بیپایان و بیحاصل دویدنها تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش من و شبها و درد انتظ...
هر که در عاشقی قدم نزده است بر دل از خون دیده نم نزده است او چه داند که چیست حالت عشق که بر او عشق، تیر غم نزده است عشق را مرتبت نداند آنک همه جز در و...
جهان بی عشق سامانی ندارد فلک بی میل دورانی ندارد نه مردم شد کسی کز عشق پاکست که مردم عشق و باقی آب و خاکست چراغ جمله عالم عقل و دینست تو عاشق شو که...
کار عشق از وصل و هجران درگذشت درد ما از دست درمان درگذشت کار، صعب آمد به همت برفزود گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت در زمانه کار کار عشق توست از سر ای...
نگر کز چشم شاهد چیست پیدا رعایت کن لوازم را بدینجا ز چشمش خاست بیماری و مستی ز لعلش گشت پیدا عین هستی ز چشم اوست دلها مست و مخمور ز لعل اوست جانها ...
هرکس به طریقی دل ما می شکندبیـگانه جـدا دوست جـدا می شکندبیگانه اگر می شکند ، حـرفی نیستاز دوست بپرسید که چرا می شکند؟از دوست بپرسید که چرا می شکند؟گل همیشه نازم ، نب...