
امیدوار باش
امیدوار باشجرأت می خواهد هر روز مقابل روزگار بایستی، ابرهای ناامیدی اش را کنار بزنی و دنبال خورشید امید بگردی.جرأت می خواهد در مسیرهای نرفته به سمت مقصدهای نامعلوم گ...


اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
امیدوار باشجرأت می خواهد هر روز مقابل روزگار بایستی، ابرهای ناامیدی اش را کنار بزنی و دنبال خورشید امید بگردی.جرأت می خواهد در مسیرهای نرفته به سمت مقصدهای نامعلوم گ...
ما صحبتِ همدگر گُزینیمبر دامنِ همدگر نِشینیمیاران، همه پیشتر نِشینیدتا چهرۀ همدگر ببینیمما را ز درون موافقتهاستتا ظَن نَبَری که ما همینیماین دَم که نشَستهایم ...
از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ماآمد به فغان ز دست ما ساغر مااز بسکه همی خوریم می بر سر میما در سر می شدیم و می در سر مااز حال ندیده تیره ایامان رااز دور ندیده دوزخ آشامان راد...
آشفته حالیاین همه آشفته حالی، این همه نازک خیالیای بدوش افکنده گیسو، از تو دارم ، از تو دارماین غرور عشق و مستی، خنده برغوغای هستیای سیه چشم سیه مو، ...
از تو میپرسم، ای اهوراچیست سرمایه رستگاری؟میرسد پاسخ از آسمانهادین خود را به مادر ادا كن!ای گرانمایه مادرجان فدای صفای شما بادبا شما از سَر و زَر چه گویمهستی من ...
شعر زیبای فریدون مشیری در وصف روز مادر لذت یک لحظه "مادر" داشتن !تاج از فرق فلک برداشتنجاودان آن تاج بر سرداشتندر بهشت آرزو ره یافتنهر نفس شهدی به ساغر داشتنروز در انو...
شعر روز مادر از مولویاشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل منتا ابد مهر تو بیرون نرود از دل منمولویروز مادر مب...
شعر در وصف مادر ننگرم در تو در آن دل بنگرمتحفه او را آر ای جان بر درمبا تو او چونست هستم من چنانزیر پای مادران باشد جنانمولوی
خیالت راحت!هم عادت می کنی ، هم فراموش ...یک روز ، در حالی به خودت می آیی که گوشه ی فراغتت لم داده ای و همینطور که به آهنگِ مورد علاقه ات گوش می کنی و چای می نوشی ؛چشمت به د...
باید راهی یافت، برایِ زندگی را زندگی کردن، نه فقط زندگی را گُذَراندَن .. باید راهی یافت، برایِ صبح ها با اُمید چشم گُشودَن، برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن.. اینطور ...
جانِ منجان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدهست میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست میرود...
شبی مجنون به لیلی گفت : کای محبوب بی همتاترا عاشق شود پیدا ، ولی مجنون نخواهد شد---الا ای آهوی وحشی کجاییمرا با توست چندین آشناییدو تنها و دو سرگردان دو بیکسدد و دامت کم...
ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتیآخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتیبر تو زیانی کی شود از تو عدم گر شیء شودمعدوم یابد خلعتی گیرد ز هستی رایتییا مستحق مرحمت یابد...
من اگر پرغم اگر شادانمعاشق دولت آن سلطانمتا که خاک قدمش تاج من استاگرم تاج دهی نستانمتا لب قند خوشش پندم دادقند روید بن هر دندانمگلم ار چند که خارم در پاستیوسفم گر چه ...
دشت ها نام تو را می گویندکوه ها شعر مرا می خوانندکوه باید شد و ماندرود باید شد و رفتدشت باید شد و خوانددر من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟در من ا...
میلاد پیام آور صلح و مهربانی حضرت عیسی مسیح بر تمام انسان دوستان جهان بویژه هموطنان عزیز مسیحی تهنیت باد.اشعاری زیبا از شعرای نامی «به مناسبت میلاد حضرت مسیح»«مژده ا...
هله هشدار که با بیخبران نستیزیپیش مستان چنان رطل گران نستیزیگر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانیچون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزیگر نخواهی که تو را گرگ هوا بردردچون ت...
وصل را هجران مکنای خدا این وصل را هجران مکنسرخوشان عشق را نالان مکنباغ جان را تازه و سرسبز دارقصد این مستان و این بستان مکنچون خزان بر شاخ و برگ دل مزنخلق را مسکین و سر...
کبکی به دهن گرفت موریمیکرد بر آن ضعیف زوریزد قهقهه مور بیکرانیکی کبک تو این چنین ندانیشد کبک دری ز قهقهه سستکاین پیشه من نه پیشه تستچون قهقهه کرد کبک حالیمنقار زمور...
بیا بیا که شدم در غم تو سوداییدرآ درآ که به جان آمدم ز تنهاییعجب عجب که برون آمدی به پرسش منببین ببین که چه بیطاقتم ز شیداییبده بده که چه آوردهای به تحفه مرابنه بنه ...
تنِ تو آهنگی استو تنِ من کلمه ای که در آن مینشیندتا نغمه ای در وجود آید،سرودی که تداوم را میتپددر نگاهت همه ی مهربانیهاست،قاصدی که زندگی را خبر میدهدو در سکوتت همه ی ص...
ای کبوتر از آشیان کرانه کردیبی سبب چرا ترک آشیانه کردییادی از رفیقان آشنا نکردیزین مکان که با عاشقان درآن چمیدیاز آن چه دیدیناگهان چرا سوی دیگران پریدیترک یار نالان ...
سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بسگر چه ملول گشتهای کم نزنی ز هیچ کسچونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترشناصح ایزدی ورا کرد عتاب در عبسگر نکنی موافقت درد دلی بگیردتهمنفس...
حریق خزان بود!همه برگ ها آتش سرخ،همه شاخه ها شعلهء زرد،درختان، همه دودِ پیچانبه تاراج باد!و برگی که می سوخت،میریخت،می مُرد.من از جنگل شعله ها می گذشتمغبار غروببه روی ...