
تو مپندار که خاموشی من،هست برهان فراموشی من
دشت ها نام تو را می گویندکوه ها شعر مرا می خوانندکوه باید شد و ماندرود باید شد و رفتدشت باید شد و خوانددر من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟در من ا...


اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
دشت ها نام تو را می گویندکوه ها شعر مرا می خوانندکوه باید شد و ماندرود باید شد و رفتدشت باید شد و خوانددر من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟در من ا...
میلاد پیام آور صلح و مهربانی حضرت عیسی مسیح بر تمام انسان دوستان جهان بویژه هموطنان عزیز مسیحی تهنیت باد.اشعاری زیبا از شعرای نامی «به مناسبت میلاد حضرت مسیح»«مژده ا...
هله هشدار که با بیخبران نستیزیپیش مستان چنان رطل گران نستیزیگر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانیچون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزیگر نخواهی که تو را گرگ هوا بردردچون ت...
وصل را هجران مکنای خدا این وصل را هجران مکنسرخوشان عشق را نالان مکنباغ جان را تازه و سرسبز دارقصد این مستان و این بستان مکنچون خزان بر شاخ و برگ دل مزنخلق را مسکین و سر...
کبکی به دهن گرفت موریمیکرد بر آن ضعیف زوریزد قهقهه مور بیکرانیکی کبک تو این چنین ندانیشد کبک دری ز قهقهه سستکاین پیشه من نه پیشه تستچون قهقهه کرد کبک حالیمنقار زمور...
بیا بیا که شدم در غم تو سوداییدرآ درآ که به جان آمدم ز تنهاییعجب عجب که برون آمدی به پرسش منببین ببین که چه بیطاقتم ز شیداییبده بده که چه آوردهای به تحفه مرابنه بنه ...
تنِ تو آهنگی استو تنِ من کلمه ای که در آن مینشیندتا نغمه ای در وجود آید،سرودی که تداوم را میتپددر نگاهت همه ی مهربانیهاست،قاصدی که زندگی را خبر میدهدو در سکوتت همه ی ص...
ای کبوتر از آشیان کرانه کردیبی سبب چرا ترک آشیانه کردییادی از رفیقان آشنا نکردیزین مکان که با عاشقان درآن چمیدیاز آن چه دیدیناگهان چرا سوی دیگران پریدیترک یار نالان ...
سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بسگر چه ملول گشتهای کم نزنی ز هیچ کسچونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترشناصح ایزدی ورا کرد عتاب در عبسگر نکنی موافقت درد دلی بگیردتهمنفس...
حریق خزان بود!همه برگ ها آتش سرخ،همه شاخه ها شعلهء زرد،درختان، همه دودِ پیچانبه تاراج باد!و برگی که می سوخت،میریخت،می مُرد.من از جنگل شعله ها می گذشتمغبار غروببه روی ...
چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالاز مقربان حضرت بشدم غریب و تنهابه میان حبس ناگه قمری مرا قرین شدکه فکند در دماغم هوسش هزار سوداهمه کس خلاص جوید ز بلا و حبس من نیچه رو...
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافتزمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافتدل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانیدوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافتدرخت یادگ...
خوشا دردی، که درمانش تو باشیخوشا دردی، که درمانش تو باشیخوشا راهی، که پایانش تو باشیخوشا چشمی، که رخسار تو بیندخوشا ملکی، که سلطانش تو باشیخوشا آن دل، که دلدارش تو گ...
کاش میدیدم، چیستآنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست!آه وقتی که تو لبخند نگاهت را میتابانی بال مژگان بلندت را میخوابانی آه وقتی که تو چشمانت،آن جام لبالب از جان د...
نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشدنشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشدتو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشیتو خود این را روا داری وانگه این روا باشدنگفتی من وفادار...
چون دید رخ زرد من آن شهره نگار گفتا که دگر به وصلم امید مدارزیرا که تو ضد ما شدی در دیدار تو رنگ خزان داری و من رنگ بهار
نگارا مردگان از جان چه دانندکلاغان قدر تابستان چه دانندبر بیگانگان تا چند باشیبیا جان قدر تو ایشان چه دانندبپوشان قد خوبت را از ایشانکه کوران سرو در بستان چه دانندخر...
چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیستجهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیستسزای آنک زید بیرخ تو زین بترستسزای بنده مده گر چه او سزای تو نیستنثار خاک تو خواهم به هر دمی د...
زندگی معلم بزرگی است…:زندگی می آموزد که شتاب نکن.زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی وقتیدریافتشان می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبودهشاید...
مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مراچون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرااگرم زار کشی میکش و بیزار مشوزاریم بین و ازین بیش میازار مراچون در افتادهام از پای و ندارم سر خو...
کمان ابرومرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابروجهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابروغلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستینگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان اب...
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرمتو شدی مادر و من با همه پیری پسرمتو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوزمن بیچاره همان عاشق خونین جگرمخون دل میخورم و چشم نظر بازم جامجرمم ای...
خاتم به تو باليده که پايان پيامیهم نقطهی آغازی و هم ختم کلامیقاسم صرافانآخر ز فیض ساقی کوثر تمام سالعید غدیر شد به مقیمان این دیار!صائب تبریزی
جودت همه آن کند که دریا نکنداین دم کرمت وعده به فردا نکندحاجت نبود از تو تقاضا کردنکز شمس کسی نور تقاضا نکندمولوی،دیوان شمس