
بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنموین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنمهفت اختر بیآب را کاین خاکیان را می خورندهم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنماز شاه بیآغا...


اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنموین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنمهفت اختر بیآب را کاین خاکیان را می خورندهم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنماز شاه بیآغا...
مهر گیاهکس نگذشت در دلم، تا تو به خاطر منییک نفس از درون من، خیمه به در نمیزنیمهرگیاه عهد من، تازهتر است هر زمانور تو درخت دوستی، از بن و بیخ برکنیکس نستاندم به هی...
روز مادر مبارک باداشعار زیبای شعرای نامی در وصف مادررحمت مادر اگر چه از خداستخدمت او هم فریضه است و سزاستمولوی - مثنویآسودگی از محن ندارد مادرآسایش جان و تن ندارد ماد...
من و تو می دانیمزندگی یک سفر استزندگی جاده و راهی است به آن سوی خیالزندگی تصویری است که به آئینه دل می بینیزندگی رویایی است که تو نادیده به آن می نگریزندگی یک نفس است ک...
دانی از زندگی چه میخواهم؟ من ، تو باشم تو پای تا سر تو! زندگی گر هزار باره بُوَد بار دیگر تو بار دیگر تو ...! فروغ فرخزاد
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداختکه یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداختسعدی
صبح را در کنج این خانه مجویرو به بالا کن به بالا روز شدبر تو گر خارست بر ما گل شکفتبر تو گر شامست بر ما روز شدمولوی،دیوان شمس
گهوارهچو گهواره ای بی قرار و شکیبمکه زنجیری جنبشی جاودانمچو خواهم که یک لحظه آرام گیرمدهد دست سر رشته داری تکانمفرو بسته گیتی به پایم رسن هارسن ها که تابیده دست فریب...
مرا مست کردیشرابی مگر؟گرفتی مراشعر نابی مگر؟گرفتم سراغ تو را از نسیم،گل نورس منگلابی مگر؟رهاندی مرا از غم تشنگیچه سبزم به یاد تو،آبی مگر؟ز برق نگاهت چنان کوه برفدلم...
آن در که به روی همه باز است نگاراچون بر من بیچار فراز است چه تدبیرگفتی که اگر راست روی راه بدانیاین راه چو پر شیب و فراز است چه تدبیرعطارچو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تد...
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالیخوش باش زان که نبود این هر دو را زوالیدر وهم مینگنجد کاندر تصور عقلآید به هیچ معنی زین خوبتر مثالیحافظ
شهر به شهرشهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتمخانه به خانه در به در جستمت و نیافتمآه که تار و پود آن رفت به باد عاشقیجامه تقویی که من در همه عمر بافتمبر دل من زبس که جا ...
کاش میشد به هیچچیز فکر نکرد، فکر کردن آدم را نگران میکند.کاش میشد کسی را دوست نداشت، دوست داشتن آدم را ضعیف میکند.کاش میشد دلتنگ کسی نبود، دلتنگی حواس آدم را...
به مبارکی و شادی بِسِتان ز عشق جامیکه ندا کند شَرابش که کجاست تلخکامی؟چه بُوَد حیات بیاو؟ هوسی و چارمیخیچه بُوَد به پیشِ او جان؟ دَغَلی، کمینغلامیقَدحی دو چون بخ...
مرا مست کردیشرابی مگر؟گرفتی مراشعر نابی مگر؟گرفتم سراغ تو را از نسیم،گل نورس منگلابی مگر؟رهاندی مرا از غم تشنگیچه سبزم به یاد تو،آبی مگر؟ز برق نگاهت چنان کوه برفدلم...
عاشق که نباشی، پاییز، وصلهی ناجور فصلهاست... پاییز را باید عاشق بود، که این صبحهای ابری و سرد، بدون دوست داشتن کسی، نمیچسبد. که این غروبهای نارنجی و زرد، بدون ...
بنشین! مرو!که در دلِ شب، در پناه ماهخوش تر ز حرفِ عشق و سکوت و نگاه نیست..فریدون مشیری
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافتزمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافتدل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانیدوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافتدرخت یادگ...
شمس من و خدای منپیر من و مراد من درد من و دوای منپیر من و مراد من درد من و دوای منفاش بگویم این سخن شمس من و خدای منشمس من و خدای منشمس من و خدای منشمس من و خدای مناز تو به...
مژده بده مژده بده، مژده بده، یار پسندید مراسایه ی او گشتم و او برد به خورشید مراجانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منمیارِ پسندیده منم، یار پسندید مراکعبه منم، قبله من...
آن دم که دل کند سوی دلبر اشارتیزان سر رسد به بیسر و باسر اشارتیزان رنگ اشارتی که به روز الست بودکآمد به جان مؤمن و کافر اشارتیزیرا که قهر و لطف کز آن بحر دررسیدبر سنگ ...
اگر چرخِ وجودِ من از این گردش فرومانَدبگردانَد مرا آنکس که گردون را بگردانَداگر این لشکرِ ما را ز چشمِ بَد شکست اُفتَدبه امرِ شاه لشکرها از آن بالا فروآیداگر با...
کشتی چو به دریای روان میگذردمیپندارد که نیستان میگذردما میگذریم ز این جهان در همه حالمیپندارم کاین جهان میگذرد مولوی-دیوان شمس
عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیستچون گذشتی از دو عالم هیچکس را بار نیستهر دو عالم چیست رو نعلین بیرون کن ز پایتا رسی آنجا که آنجا نام و نور و نار نیستچون رسی آنجا نه ...