جانِ جان
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاستو آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاستو آنک سوگند خورم جز به سر او نخورمو آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاستو آنک جانها به سحر نعره ...
۰
۵۱۵
اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاستو آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاستو آنک سوگند خورم جز به سر او نخورمو آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاستو آنک جانها به سحر نعره ...
زعشقت آنچنان مستم که دیگر خود نمی دانمدر این مستی بوَم حیران و با این حال خاموشم نه دوریت بوَد ممکن نه آغوش پر از مهرتز بوی زلف مشکینت ولی همواره مدهوشم رُخت بگشای ای ...