خوش سحری که روی او باشد آفتاب ما
سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بسگر چه ملول گشتهای کم نزنی ز هیچ کسچونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترشناصح ایزدی ورا کرد عتاب در عبسگر نکنی موافقت درد دلی بگیردتهمنفس...
۰
۷۱۷
اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بسگر چه ملول گشتهای کم نزنی ز هیچ کسچونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترشناصح ایزدی ورا کرد عتاب در عبسگر نکنی موافقت درد دلی بگیردتهمنفس...