صبا! ای پیک مشتاقان! قدم آهسته نِه سویش
که رنگم میپرد گر میتپد گرد از سرِ کویش
.
نفس تا میکشم در ناله ی زنجیر میغلتد
گرفتارم، نمیدانم چه مضمون است گیسویش!
.
تو هم ای دیده محوِ شوق باش و بیخودی ها کن
که عالم خانه ی آیینه است از حیرتِ رویش
.
دو روزی پیش از این با یار در یک پیرهن بودم
کنون از هر گُلی باید کشیدن مِنّتِ بویش
.
به وصل از ناتوانی رنج هجران میکشم بیدل
ندارم آنقدر جرات که چشمی وا کنم سویش...
.
بیدل دهلوی