زندگی جاده و راهی است به آن سوی خیال - سهراب سپهری
من و تو می دانیمزندگی یک سفر استزندگی جاده و راهی است به آن سوی خیالزندگی تصویری است که به آئینه دل می بینیزندگی رویایی است که تو نادیده به آن می نگریزندگی یک نفس است ک...
اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
من و تو می دانیمزندگی یک سفر استزندگی جاده و راهی است به آن سوی خیالزندگی تصویری است که به آئینه دل می بینیزندگی رویایی است که تو نادیده به آن می نگریزندگی یک نفس است ک...
مانده تا برفِ زمین آب شودمانده تا بسته شود این همه نیلوفرِ وارونه ی چترناتمام است درختزیرِ برف استتمنای شنا کردنِ کاغذ در بادو فروغِ ترِ چشمِ حشرات و طلوعِ سرِ غوکاز ...
در نبندیم به نور !شب آرامی بودمی روم در ایوان، تا بپرسم از خودزندگی یعنی چه؟مادرم سینی چایی در دستگل لبخندی چید، هدیه اش داد به منخواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجالب پاش...
من زنی را ديدم نور در هاون می كوبيد ظهر در سفره آنان نان بودسبزی بود، دوری شبنم بود، كاسه داغ محبت بود سهراب سپهری
در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم ،پرده از ساحت دل برگیریم ، رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم . سهراب سپهری
زندگی خالی نیستمهربانی هست سیب هست ایمان هستآری تا شقایق هست زندگی باید کردسهراب سپهری
من گره خواهم زدچشمان را با خورشید،دل ها را با عشق،سایه ها را با آب،شاخه ها را با باد.سهراب سپهری
صبح امروز کسی گفت به منتو چقدر تنهایی! گفتمش در پاسخ:تو چقدر حساسی... تن من گر تنهاست،دل من با دلهاست،دوستانی دارمبهتر از برگ درختکه دعایم گویند و دعاشان گویم،یادشان د...
صدای آب می آیدمگر در نهر تنهایی چه می شویندلباس لحظه ها پاک است... سهراب سپهری
صبح ها وقتی خورشيد در می آيد متولد بشويمهيجان ها را پرواز دهيمروی ادراک، فضا، رنگ، صدا، پنجره، گل نم بزنيمآسمان را بنشانيم ميان دو هجای هستیريه را از ابديت پر و خالی ...
من اناری میکنم دانه،و به دل میگویمخوب بود این مردمدانه های دلشان پیدا بود... سهراب سپهری
زندگی مجذورِ آينه است،زندگی گل به توان ابديت،زندگی ضربِ زمين درضربان دل ها، زندگی هندسه ساده و يكسان نفس هاستسهراب سپهری زندگیخواب خوشکودک احساس من استزِندِگی بُغ...
مادرم صبحی می گفت: موسم دلگیری استمن به او گفتم:زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست...سهراب سپهری
من به ايوان چراغانی دانش رفتمرفتم از پله مذهب بالا،تا ته كوچه شک ،تا هوای خنك استغنا،تا شب خيس محبت رفتم.من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
پشت دریا شهری ستکه درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان استشاعران؛وارث آب و خرد و روشنی اندپشت دریاها شهری ست قایقی باید ساخت...سهراب سپهری زندگی خالی ن...