مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» قصه ایاز و گوهر شکستن

 در قصه مثنوی  سلطان یک روز که ارکان دولت در درگاه وی حاضرن گوهری درخشان از جیب بیرون می اورد ،به دست وزیر می دهد و می پرسد بهای این گوهر چند است ؟ وزیر جواب می دهد بیش از صد خروار زر می ارزد ، سلطان می گوید اکنون آن را بشکن ، اما وزیر عذر می آورد که چنین گوهری مثل ندارد چگونه آن را تبه سازم ! سلطان وی را تحسین می کند و خلعت می دهد. ساعتی بعد آن را به حاجب می دهد و قیمت آن را می  پرسد و چون او می گوید به قدر نیمی از تمام مملکت می ارزد سلطان حکم میکند که آن را خرد کند و او نیز بهانه می آورد که این کار به خزانه سلطان زیان می رساند  و سلطان هم وی را تحسین می کند و خلعت میبخشد . و باز ساعتی دیگر آن را به امیری  می دهد ، و او و امیران دیگر هم هر یک که سلطان گوهر را به وی می دهد و از وی میخواد تا آن را بشکند از این کار خودداری میکند و بدین گونه پنجاه شصت تن امیر همان حرف وزیر را می گوبند،در اجرای حکم سلطان بهانه می آورند و آنچه را وزیر در این باب گفته بود بتقلید تکرار می کنند.بالاخره نوبت به ایاز می رسد  ...... ادامه داستان بزودی                                       برگرفته از کتاب بحر در کوزه اثر عبدالحسین زرین کوب

فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب


  دستگاه آب قلیایی دکتر مومنی   |   روانشناس ایرانی در لندن   |   ساخت وبلاگ  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! مشاهده