نفسی وقت بهارم هوس صحرا بودبا رفیقی دو که دایم نتوان تنها بودشکرین پسته دهانی به تفرج بگذشتکه چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بوددل سعدی و جهانی به دمی غارت کردهمچو نوروز که بر خوان ملک یغما بودسعدی