مهر گیاه
مهر گیاهکس نگذشت در دلم، تا تو به خاطر منییک نفس از درون من، خیمه به در نمیزنیمهرگیاه عهد من، تازهتر است هر زمانور تو درخت دوستی، از بن و بیخ برکنیکس نستاندم به هی...
اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
مهر گیاهکس نگذشت در دلم، تا تو به خاطر منییک نفس از درون من، خیمه به در نمیزنیمهرگیاه عهد من، تازهتر است هر زمانور تو درخت دوستی، از بن و بیخ برکنیکس نستاندم به هی...
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداختکه یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداختسعدی
اگرچه دیر بماندم، امید برنگرفتمسَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِتو قدر آب چه دانی که در کنار فراتیشبم به روی تو روز است و دیدهها به تو روشنو اِن هَجَرتَ س...
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرمطاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرماز دست او جان میبرم، تا افکنم در پای اوتا تو نپنداری که من، از دست او جان میبرمتا سر برآورد از...
من اندر خود نمی يابم كه روى از دوست برتابمبدار اى دوست دست از من، كه طاقت رفت و پايابمتنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقىو گر جانم دريغ آيد نه مشتاقم كه كذابم!بيا ا...
به در نمیکنی از سر هوای دوست؟!در پات لازمست که خار جفا رود...سعدی
نفسی وقت بهارم هوس صحرا بودبا رفیقی دو که دایم نتوان تنها بودشکرین پسته دهانی به تفرج بگذشتکه چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بوددل سعدی و جهانی به دمی غارت کردهمچو نور...
شبی، همراه این اندوه جانکاه، مرا با شوخ چشمی گفتگو بود.نه چون من، های و هوی شاعری داشت ولی، شعر مجسّم: چشم او بود!به هر لبخند، یک «حافظ» غزل داشت. به هر گفتار، یک &
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیربه کمند تو گرفتار وبه دام تو اسیرسعدی
ایهاالناسجهان جای تن آسانی نیست!مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیستخفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟حیوان را،خبر از عالم انسانی نیست...سعدی
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست وین جان به لب رسیده در بند تو نیست گر تو دگری به جای من بگزینی من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست
خداوندگارا نظر کن به جود که جرم آمد از بندگان در وجود گناه آید از بنده خاکسار به امید عفو خداوندگار کریما به رزق تو پرورده ایم به انعام و لطف تو خو کرده ایم گدا چون ...
ای بیتو فراخای جهان بر ما تنگما را به تو فخرست و تو را از ما ننگ!ما با تو به صلحیم و تو را با ما جنگآخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟سعدی
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند سروران بر در سودای تو خاک قدمند شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند خون صاحب نظران ریختی ا...
آب حیات منست خاک سر کوی دوست گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست داروی مشتاق چیست زه...
دیگران را عید اگر فرداست، ما را این دم استروزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست…سعدی ????
گویند تمنایی از دوست بکن سعدیجز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی...
معلم کُتّابی دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار بدخوی مردم آزار گدا طبع ناپرهیزگار که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی. جمعی پسران پاک...
وصال توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی سعدی
مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی...چه نسبت است؟ بگویید قاتل و مقتول!سعدی
به جهان خرم ازآنم که جهان خرم ازوستعاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
اى كه شمشير جفا بر سر ما آخته اىدشمن از دوست ندانسته و نشناخته اى؛من ز فكر تو به خود نيز نمی پردازمنازنينا! تو دل از من به كه پرداخته اى؟چند شبها به غم ...