کسی گفت پروانه را که ای حقیر
برو دوستی در خور خویش گیر
رهی رو که بینی طریق رجا
تو و مهر شمع از کجا تا کجا
تو را کس نگوید نکو میکنی
که جان در سر کار او میکنی
نگه کن که پروانه سوزناک
چه گفت، ای عجب گر بسوزم چه باک ؟
مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است
که عیبم کند بر تولای دوست ؟
که من راضیم کشته در پای دوست
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست
سعدی