
ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان
هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نمانددلتان به چرخ پرد چو بدن گران نمانددل و جان به آب حکمت ز غبارها بشوییدهله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماندنه که هر چه در جهانست نه ...


اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نمانددلتان به چرخ پرد چو بدن گران نمانددل و جان به آب حکمت ز غبارها بشوییدهله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماندنه که هر چه در جهانست نه ...
ای توبهام شکسته از تو کجا گریزمای در دلم نشسته از تو کجا گریزمای نور هر دو دیده بیتو چگونه بینموی گردنم ببسته از تو کجا گریزمای شش جهت ز نورت چون آینهست شش رووی رو...
دلی دارم که گرد غم نگرددمیی دارم که هرگز کم نگردددلی دارم که خوی عشق داردکه جز با عاشقان همدم نگرددخطی بستانم از میر سعادتکه دیگر غم در این عالم نگرددچو خاص و عام آب خ...
شمس من و خدای منپیر من و مراد من درد من و دوای منپیر من و مراد من درد من و دوای منفاش بگویم این سخن شمس من و خدای منشمس من و خدای منشمس من و خدای منشمس من و خدای مناز تو به...
کشتی چو به دریای روان میگذردمیپندارد که نیستان میگذردما میگذریم ز این جهان در همه حالمیپندارم کاین جهان میگذرد مولوی-دیوان شمس
ای ظلمت شب مانع خورشید مشوای ابر حجاب روز امید مشوای مدت یک ساعتهی لذت جسماصل الم حاصل جاوید مشوای عارف گوینده نوائی برگویا قول درست یا خطائی برگودرهای گلستان و چمن...
بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمدبگذشت شب هجران معشوق پدید آمدآن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شدمعشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمدشد جنگ و نظر آمد شد زهر و شکر آمدشد سنگ و گ...
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو نیست بگو راست بگو مولانا
صد نامه فرستادم!صد راه نشان دادم!یا راه نمیدانی!یا نامه نمیخوانی!مولانا
هرکس کسکی دارد و هرکس یاریهرکس هنری دارد و هرکس کاریماییم و خیالِ یارو این گوشه ی دل مولانا
???? مولانا می خواهد بگوید که شما اگر می ترسید به جهان پناه نبرید، به یک چیزی پناه نبرید . درست آنچیزی که سبب ترس شما شده، شما می خواهید به آن پناه ببرید؟ آن به شما کمک ...
گفتم ز کجایی تو؟تسخر زد و گفت ای جان!نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فرغانهنیمیم ز آب و گل، نیمیم ز جان و دلنیمیم لب دریا، نیمی همه دردانهگفتم که رفیقی کن با من! که منم خویشت......
گفتم: ای عشق!من از چیز دگر میترسمگفت آن چیز دگر نیست، دگر هیچ مگو...
عاشقان را شد مدرس حسن دوست دفتر و درس و سبقشان روی اوست خامشند و نعرهٔ تکرارشان میرود تا عرش و تخت یارشان درسشان آشوب و چرخ و زلزله نه زیاداتس...
صبر پرید از دلم...عقل گریختاز سرم...تا به کجا کشد مرامستی ِبی امانِ تو...مولانا
جان و جهان! دوش کجا بودهی؟نی غلطم، در دل ما بودهای!.دوش ز هجر تو جفا دیدهامای که تو سلطان وفا بودهای.آه که من دوش چه سان بودهام!آه که تو دوش که را بوده&
با یار به گلزار شدم رهگذری بر گل نظری فکندم از بیخبری دلدار به من گفت که شرمت بادا رخسار من اینجا و تو بر گل نگری
ديگرانت "عشق" مي خوانند و من "سلطانِ عشق" ...اي تو بالاتر ز وهمِ اين و آنبي من مرو!...
سفر کردم به هر شهری دویدمچو شهر عشق من شهری ندیدمندانستم ز اول قدر آن شهرز نادانی بسی غربت کشیدممولانا
ای دلِ پارهپارهام،دیدنِ اوست چارهام!اوست پناه و پُشتِ من؛ تکیه بر این جهان مکنمولانا
گر شاخه ها دارد تریور سرو دارد سروری ور گل کند صد دلبریای جان !تو چیزِ دیگری ...مولونا
اگر تو عاشقی غم را رها کن عروسی بین و ماتم را رها کن تو دریا باش و کشتی را برانداز تو عالم باش و عالم را رها کن چو آدم توبه کن وارو به جنت چه و زندا...
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگوپیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگوسخن رنج مگو جز سخن گنج مگوور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگودوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتآمدم نعره مز...