اول به هزار لطف بنواخت مرا
از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ماآمد به فغان ز دست ما ساغر مااز بسکه همی خوریم می بر سر میما در سر می شدیم و می در سر مااز حال ندیده تیره ایامان رااز دور ندیده دوزخ آشامان راد...
اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ماآمد به فغان ز دست ما ساغر مااز بسکه همی خوریم می بر سر میما در سر می شدیم و می در سر مااز حال ندیده تیره ایامان رااز دور ندیده دوزخ آشامان راد...
ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتیآخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتیبر تو زیانی کی شود از تو عدم گر شیء شودمعدوم یابد خلعتی گیرد ز هستی رایتییا مستحق مرحمت یابد...
هله هشدار که با بیخبران نستیزیپیش مستان چنان رطل گران نستیزیگر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانیچون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزیگر نخواهی که تو را گرگ هوا بردردچون ت...
بیا بیا که شدم در غم تو سوداییدرآ درآ که به جان آمدم ز تنهاییعجب عجب که برون آمدی به پرسش منببین ببین که چه بیطاقتم ز شیداییبده بده که چه آوردهای به تحفه مرابنه بنه ...
سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بسگر چه ملول گشتهای کم نزنی ز هیچ کسچونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترشناصح ایزدی ورا کرد عتاب در عبسگر نکنی موافقت درد دلی بگیردتهمنفس...
نگارا مردگان از جان چه دانندکلاغان قدر تابستان چه دانندبر بیگانگان تا چند باشیبیا جان قدر تو ایشان چه دانندبپوشان قد خوبت را از ایشانکه کوران سرو در بستان چه دانندخر...
تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بینآنچ ممکن نبود در کف او امکان بینآهن اندر کف او نرمتر از مومی بینپیش نور رخ او اختر را پنهان بیننم اندیشه بیا قلزم اندیشه نگرصورت چرخ ب...
آمدهای که راز من بر همگان بیان کنیو آن شه بینشانه را جلوه دهی نشان کنیدوش خیال مست تو آمد و جام بر کفشگفتم می نمیخورم گفت مکن زیان کنیگفتم ترسم ار خورم شرم بپرد از...
بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنموین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنمهفت اختر بی آب را کاین خاکیان را می خورندهم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنماز شاه بی آغاز ...
عجب سرویعجب ماهیعجب یاقوت و مرجانیعجب جسمیعجب عقلیعجب عشقیعجب جانیعجب لطف بهاری تو!عجب میر شکاری تو!دران غمزه چه داری تو؟به زیر لب چه میخوانی؟مولانا
من بیخود و تو بیخود (من مست و تو دیوانه) ما را کی برد خانه من چند تو را (صد بار تو را) گفتم کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم هر یک بتر از د...
گفتم ز کجایی تو؟تسخر زد و گفت ای جان!نیمیم ز ترکستان، نیمیم ز فرغانهنیمیم ز آب و گل، نیمیم ز جان و دلنیمیم لب دریا، نیمی همه دردانهگفتم که رفیقی کن با من! که منم خویشت......
به پيشِ خلق، نامش "عشق" وپيشِ من "بلای جان"بلا و محنتي شيرينكه جز با وِی نياسایی!مولانا
اندر دل من درون و بیرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد بیچون باشد و جود من چون همه اوست
تو هر صُبحی جهان را نور بخشی،که جانِ جان خورشید سمایی...مولانا (وبلاگ اشعار tab)
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم ...
جان و جهان! دوش کجا بودهی؟نی غلطم، در دل ما بودهای!.دوش ز هجر تو جفا دیدهامای که تو سلطان وفا بودهای.آه که من دوش چه سان بودهام!آه که تو دوش که را بوده&
آن که بی باده كند جانِ مرا مست، كجاست؟و آن که بيرون كند از جان و دلم دست، كجاست؟.و آن که سوگند خورم؛ جز به سر او نخورمو آن که سوگند من و توبه ام اِشكست كجاست؟.و آن که ...
من و تو بیمن و تو جمع شویم از سر ذوقخوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تومولانا جان سپردن به عشق آسانَست!وز پیِ عشقِ توست آسانـتر... مولانا
گفتم عشق را شبی : راست بگو! تو کیستی ؟گفت : حیاتِ باقـیم! عـمرِ خـوشِ مکرّرم مولانا
مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شومنیست نشان زندگیتا نرسد نشان تومولوی
یارب تو مرا به نفس طناز مدهبا هر چه بجز توست مرا ساز مدهمن در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویشمن آن توام مرا به من باز مدهمولانا