عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتادعارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتادحُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرداین همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاداین همه عکسِ می و نقشِ نگار...
اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتادعارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتادحُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرداین همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاداین همه عکسِ می و نقشِ نگار...
زندگی ترجمه ی روشن خاک است در آیینه ی عشقزندگی سهم تو از این دنیاستزندگی پنجره ای باز به دنیای وجودتا که این پنجره باز است جهانی با ماستآسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ...
هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نمانددلتان به چرخ پرد چو بدن گران نمانددل و جان به آب حکمت ز غبارها بشوییدهله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماندنه که هر چه در جهانست نه ...
دلی دارم که گرد غم نگرددمیی دارم که هرگز کم نگردددلی دارم که خوی عشق داردکه جز با عاشقان همدم نگرددخطی بستانم از میر سعادتکه دیگر غم در این عالم نگرددچو خاص و عام آب خ...
ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانیکه تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونشبه مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیینهمه شادی است فرمانش، همه یاری است قانونشغم عشق تو...
گر عاقلی در عشق او، دیوانه شو دیوانه شوور هوش داری زودتر مستانه شو مستانه شومستی چشم یار بین مستی گزین مستی گزینزنجیر زلف او بگیر دیوانه شو دیوانه شوگر عاشقی زو غم مخ...
آن در که به روی همه باز است نگاراچون بر من بیچار فراز است چه تدبیرگفتی که اگر راست روی راه بدانیاین راه چو پر شیب و فراز است چه تدبیرعطارچو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تد...
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالیخوش باش زان که نبود این هر دو را زوالیدر وهم مینگنجد کاندر تصور عقلآید به هیچ معنی زین خوبتر مثالیحافظ
به مبارکی و شادی بِسِتان ز عشق جامیکه ندا کند شَرابش که کجاست تلخکامی؟چه بُوَد حیات بیاو؟ هوسی و چارمیخیچه بُوَد به پیشِ او جان؟ دَغَلی، کمینغلامیقَدحی دو چون بخ...
بنشین! مرو!که در دلِ شب، در پناه ماهخوش تر ز حرفِ عشق و سکوت و نگاه نیست..فریدون مشیری
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافتزمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافتدل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانیدوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافتدرخت یادگ...
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقیبنگر ک...
ما صحبتِ همدگر گُزینیمبر دامنِ همدگر نِشینیمیاران، همه پیشتر نِشینیدتا چهرۀ همدگر ببینیمما را ز درون موافقتهاستتا ظَن نَبَری که ما همینیماین دَم که نشَستهایم ...
آشفته حالیاین همه آشفته حالی، این همه نازک خیالیای بدوش افکنده گیسو، از تو دارم ، از تو دارماین غرور عشق و مستی، خنده برغوغای هستیای سیه چشم سیه مو، ...
جانِ منجان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدهست میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست میرود...
شبی مجنون به لیلی گفت : کای محبوب بی همتاترا عاشق شود پیدا ، ولی مجنون نخواهد شد---الا ای آهوی وحشی کجاییمرا با توست چندین آشناییدو تنها و دو سرگردان دو بیکسدد و دامت کم...
کبکی به دهن گرفت موریمیکرد بر آن ضعیف زوریزد قهقهه مور بیکرانیکی کبک تو این چنین ندانیشد کبک دری ز قهقهه سستکاین پیشه من نه پیشه تستچون قهقهه کرد کبک حالیمنقار زمور...
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافتزمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافتدل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانیدوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافتدرخت یادگ...
شرارهٔ غم عشق، آتش افکن است هنوزبیا که آتشِ مهر تو روشن است هنوز...شکایت از تو ندارم؛ ولی بیا و ببینچه زخم های عمیقی که بر تن است هنوزدرختی ام که بر آن حک شده ست نام کسیغ...
دید مجنون را یکی صحرا نورددر میان بادیه بنشسته فردساخته بر ریگ ز انگشتان قلممی زند حرفی به دست خود رقمگفت ای مفتون شیدا چیست اینمی نویسی نامه سوی کیست اینهر چه خواهی ...
خرامان می روی در دل چراغ افروز جان و تنزهی چشم و چراغ دل زهی چشمم به تو روشنزهی دریای پرگوهر زهی افلاک پراخترزهی صحرای پرعبهر زهی بستان پرسوسنز تو اجسام را چستی ز تو ا...
من اگر مستم اگر هشیارمبنده چشم خوش آن یارمبیخیال رخ آن جان و جهاناز خود و جان و جهان بیزارمبنده صورت آنم که از اوروز و شب در گل و در گلزارماین چنین آینهای می بینمچش...
چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندمگه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندمز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانمقدر از بام درافتد چو در خانه ببندممگر استاره چرخم که ز برجی سو...
از غم خبری نبود اگر عشق نبوددل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بوداین دایره ی کبود اگر عشق نبوداز آینه ها غبار خاموشی راعکس چه کسی زدود اگر عشق ن...