من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرمطاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرماز دست او جان میبرم، تا افکنم در پای اوتا تو نپنداری که من، از دست او جان میبرمتا سر برآورد از...
اشعار حافظ,اشعار سعدی,اشعار نظامی,اشعار مولوی,شعر غزل,غزلیات
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرمطاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرماز دست او جان میبرم، تا افکنم در پای اوتا تو نپنداری که من، از دست او جان میبرمتا سر برآورد از...
ایهاالناسجهان جای تن آسانی نیست!مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیستخفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟حیوان را،خبر از عالم انسانی نیست...سعدی
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست وین جان به لب رسیده در بند تو نیست گر تو دگری به جای من بگزینی من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست
ای بیتو فراخای جهان بر ما تنگما را به تو فخرست و تو را از ما ننگ!ما با تو به صلحیم و تو را با ما جنگآخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟سعدی
دیگران را عید اگر فرداست، ما را این دم استروزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست…سعدی ????
وصال توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی سعدی
مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی...چه نسبت است؟ بگویید قاتل و مقتول!سعدی
اى كه شمشير جفا بر سر ما آخته اىدشمن از دوست ندانسته و نشناخته اى؛من ز فكر تو به خود نيز نمی پردازمنازنينا! تو دل از من به كه پرداخته اى؟چند شبها به غم ...
وقتی دل سودایی میرفت به بستانهابی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانهاگه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گلبا یاد تو افتادم از یاد برفت آنهاای مهر تو در دلها وی ...
هر شاهدىكه در نظر آمد به دلبرىدر دل نيافت راهكه آنجا مكان توستسعدی
شبی دودِ خلق آتشی برفروختشنیدم که بغداد نیمی بسوخت.یکی شکر گفت اندران خاک و دودکه دکان ما را گزندی نبود!.جهاندیده ای گفتش ای بوالهوستو را خود غم خویشتن بود و بس؟!.پ...
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است زنهار از این امید درازت که در دل است هیهات از این خیال محالت که در سر است
ازخیالِ توبه هر سوکه نظر میکردمپیشچشممدر و دیوارمُصور می شد...سعدی
دوست دارم که کست دوست ندارد جز منحیف باشد که تو در خاطر اغیار آییسعدیدانی که خبر ز عشق دارد؟آن کز همه عالمش خبر نیستسعدی جان
مگر نسیم سحر بوی زلف یار من استکه راحت دل رنجور بیقرار من استبه خواب درنرود چشم بخت من همه عمرگرش به خواب ببینم که در کنار من استاگر معاینه بینم که قصد جان داردبه ...
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست،گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست ...سعدی
پرسید که: چونی ز غم و درد جدایی؟گفتم:نه چنانم که توان گفت که چونم!سعدی
اگر به تحفه جانان هزار جان آریمحقر است نشاید که بر زبان آریحدیث جان برِ جانان همین مثل باشدکه زر به کان بری و گل به بوستان آریهنوز در دلت ای آفتاب رخ نگذشتکه سایها...
اگر تو فارغى از حال دوستان يارافراغت از تو ميسر نمی شود ما را…تو را در آينه ديدن جمال طلعت خويشبيان كند كه چه بوده ست ناشكيبا راكه گفت در رخ زيبا نظر خطا باشد؟خطا ب...
نظر به رویِ تو هر بامداد، نوروزیستشبِ فراقِ تو هر شب که هست، یلداییستسعدی